ادواردو

معرفی کتاب ادواردو

بهزاد دانشگر داستان جوانی را روایت میکند که برای مسلمان شدن و جست و جوی حقیقت حاضر می شود از ثروت عظیمی و غیر قابل تصوری بگذرد ، ثروتی که در کل ایتالیا زبانزد همگان بود ، طوری که فامیلی آنها به یک ضرب المثل در ایتالیا تبدیل شده بود.

تصور کنید که اگر آن جوان راه دیگری را انتخاب کرده بود و مسلمان نشده بود الان چه جایگاهی داشت؟ و صاحب چه ثروت عظیمی بود؟
شاید اگر آن شخص ادواردو آنیلی نبود قطعا این همه ثروت را فدای حقیقت و اسلام نمیکرد اما به نظرم ادواردو فرق داشت، او فراری سوار نمیشد خودش تولید میکرد ، او لامبورگینی سوار نمیشد بلکه کل کارخانه های  فراری  و لامبورگینی و فیات و خیلی از ابر کسب و کارهای ایتالیا برای خودش بود .

بهزاد دانشگر به خوبی زندگی ادواردو و فراز و نشیب هایی که در این مسیر داشته را روایت کرده است .
شما با مطالعه این کتاب میتوانید به دنیایی پر از تغییر و تحول سفر کنید و روایت جوانی را میخوانید ، که نه از یک ثروت میلیاردی بلکه از یک ثروت ترلیون دلاری گذشت و وراثت خاندان آنیلی را فدای حق و حقیقت کرد.

خانواده ادواردو ثروتمند ترین خانواده ایتالیا بودند و پدرش یکی از سناتور های بسیار بانفوذ بود و مادرش طراح لباس و یهودی بود و خانواده ادواردو به دلیل دین مادرش و داشتن کمپانی های بسیار بزرگ ارتباط تنگاتنگی با یهودی ها و صهیونیست ها داشتند .
همین عامل باعث شد که بعداز اسلام آوردن ادواردو بسیار مورد آزار و اذیت یهودیان و صهیونیست ها قرار بگیرد .

معرفی نویسنده

بهزاد دانشگر یکی از نویسندگان جوان و خوش آتیه است که آثار منتشر شده از او بسیار مورد توجه منتقدان و علاقه مندان قرار گرفته است.
او اگر درگیر امور اجرایی و تدریس داستان نویسی نباشد، مینوسد ، از رمان گرفته تا مقاله و فیلمنامه انیمیشن و تاریخ شفاهی و… و حاصل این همه نوشتن ونوشتن شده است کتاب هایی که بعضی شان کمتر دیده شده و بعضی از آنها بیشتر مورد توجه علاقه مندان قرار گرفته است از جمله (مقاله دختران آفتاب) که افتخار تقریظ مقام معظم رهبری را برپیشانی دارد .

و همچنین میتوان به آثاری همچون(چهارده خورشید) و (یک آفتاب) اشاره کرد. و بهزاد دانشگر در سال 1396 کتاب ادواردو را در انتشارات عهد مانا به رشته تحریر درآورد و آن را منتشر کرد .

بخشی از رمان ادواردو:

پاهای ادواردو همان جلوی دکتر می ایستند . نگاه دکتر از شلوار ادواردو بالا میرود تا می رسد به صورت کشیده اش که ریش خرمایی و صورت بلندی آن را پوشانده و نگاهی که هنوز تیز و برنده است، و البته محکم . خود مسیح است انگار . بعد لب های که توی آن ریش و سیبیل بلند کمتر به چشم میخورند و میجنبند و صدای ادواردو میگوید: مثلا درباره آن سبد گل میخک زرد که امروز صبح به دستتان رسید.
ادواردو با دیدن بهت و حیرت در چشمان دکترجوابش را میگیرد و ادامه میدهد.
پس شما فکر کردید من را واقعا توی این اتاق زندانی کردید؟… شوخی میکنید و البته کم لطفی …آن سبد گل میخک زرد پیامی است ، از طرف وکیل من که به شما بگوید ماموریتی را که من از همین اتاق به او سپردم به خوبی انجام داده و الان منتظر است تا ماموریت بعدی را انجام بدهد…چه ماموریتی؟… برایتان میگویم …